گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آخرین انقلاب قرن
جلد دوم
گفتار دوم : امام خمینی; روابط بین الملل و سیاست خارجی(1)





سید علی قادری (2)
* جناب عالی سیاست خارجی ایران و فرآیندی را که ما در بُعد سیاست گذاری خارجی از ابتدای انقلاب تاکنون طی کرده ایم با توجه به دیدگاه ها و اندیشه های امام خمینی، چگونه توضیح می دهید؟
* اجازه می خواهم ابتدا پیرامون آنچه در ترکیب سؤال مندرج است، چند مسئله را به طور مختصر توضیح بدهم.
1. آیا می خواهیم سیاست گذاری ها را مورد بررسی قرار دهیم یا مبانی سیاست خارجی را؟ اگر موفق شویم پاسخ به این سؤال را به گونه ای تنظیم کنیم که هر دو جهت مورد ملاحظه قرار گیرد، بسیار مناسب است; اما تصدیق می کنید که با محدودیت هایی که در یک مصاحبه وجود دارد، نمی توان به طور همه جانبه به این موضوع پرداخت.
2. وقتی که از سیاست خارجی ایران نام می بریم، اگر به عنوان یک کلیت از آن سخن بگوییم، کلی پردازی کرده ایم. حال آن که شاید به واقع بتوان آن را به چند فصل تقسیم کرد و ساده ترین فصل بندی ها این که: سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در زمان حضرت امام(ره)، و سیاست خارجی پس از ایشان.
3. آیا وقتی از دیدگاه ها و اندیشه های حضرت امام سخن می گوییم، دیدگاه ها و اندیشه ها را مترادف به کار می بریم یا متفاوت؟ من نه تنها ترجیح می دهم که این دو را
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گفتگوی حاضر، در آستانه تدوین و انتشار این مجموعه، از سوی مصاحبه شونده محترم مورد بازبینی و تکمیل قرار گرفته است.
2. مشاور عالی وزارت امورخارجه.
[160]
مترادف به کار نبریم، بلکه حتماً بین دیدگاه و اندیشه تمایز قائل شویم. وانگهی، اصولاً به کار بردن واژه «اندیشه ها»، به صورت جمع، برای اندیشه یک فرد چندان درست نیست. زیرا فرد نمی تواند بیش از یک اندیشه سیاسی داشته باشد; حتی اگر در طول عمر ده ها بار در مبانی نظری اندیشه خود تجدید نظر کرده و یا حتی بعضی مبناها را عوض کرده باشد. بنابراین وقتی سیر تحول اندیشه یک اندیشمند را مورد بررسی قرار می دهیم با یک اندیشه ثابت یا متحول روبه رو هستیم و نه اندیشه های مختلف. بنابراین، حضرت امام به عنوان یک اندیشمند سیاسی، اندیشه ای دارد که بارها به صورت طولی متحول شده، ولی پس از آن که اسکلت آن بنا شد یک مجموعه بیش نیست. چرا که اندیشه سیاسی ماهیتاً یک مجموعه است و بسیط نیست. لازم می دانم در همین جا تعریفی که از اندیشه سیاسی دارم عرض کنم. از دیدگاه من، «اندیشه سیاسی آن دسته از باورهای فلسفی است که مستقیماً به اداره جامعه ارتباط دارد».
حال اجازه می خواهم در این بحث از دیدگاه ها، به صورت جمع استفاده کنم و از اندیشه آن حضرت به صورت مفرد. دیدگاه ها را بگذاریم برای نظریه پردازان و سیاستمداران، و اندیشه را برای اندیشمندان; و رابطه ای به شکل زیر برقرار کنیم که اندیشمندان سیاسی اندیشه ای دارند و دیگران در فهم اندیشه آنان، دیدگاه هایی. با این توضیح می توانم بگویم که دیدگاه من نسبت به عملکرد سیاست خارجی چیزی است که وقتی با همان، دیدگاه سیاست خارجی را با اندیشه سیاسی حضرت امام محک می زنم همخوانی های بسیار می بینم و در عین حال، بعضی عملکردها را نمی توانم با آن اندیشه مطابقت دهم.
بعضی ویژگی های اندیشه سیاسی آن حضرت تا آنجا که به سیاست خارجی ارتباط می یابد، عبارت است از این که ایشان،
ـ جامعه را موجود حقیقی می دانند و نه موجود اعتباری;
ـ کشور را نیز موجود حقیقی می دانند و نه موجود اعتباری;
ـ ملیت ها را نه تنها به رسمیت می شناسند، بلکه تعدد آنها را سنت الهی تلقی می کنند;
ـ برای مرزها اصالت قائلند، اما فقط به اعتبار مرز، سیاست را به داخلی و خارجی تقسیم نمی کنند;
ـ شکستن حصار کشورها را مثل برداشتن دیوار اتاق ها می دانند، اما بستن در خانه را انزواطلبی غیرمعقول و غیراخلاقی دانسته، آن را با سنت های الهی در تضاد می بینند;
ـ مواهب خداوند را در کل سرزمین ها پراکنده می بینند و نیاز بشر را به یکدیگر از
[161]
این حیث نیز می نگرند;
ـ مفهوم دهکده جهانی را با همین تعبیر پذیرفته اند;
ـ عدم دخالت در امور داخلی دیگران، که یک قاعده حقوقی پذیرفته شده است ولی عمل به آن فقط تابع نتوانستن هاست، در چنین اندیشه ای به طور کامل تأیید نمی شود، اما جهتی واقع بینانه تر می گیرد;
ـ بین دولت، نظام، مردم و حتی امت به گونه ای پیوند برقرار می کنند که گویا وجود نظام بدون حضور مردم، وجودی مهمل است;
ـ در حوزه حقوق، گویا مردم ابتدا موضوع حقّند و سپس موضوع تکلیف. حال آن که دولت ابتدا موضوع تکلیف است و به تبع آن، موضوع حق. در بحث مجموعه نظام، حق و باطل بر حق و تکلیف اولویت دارد و از سوی دیگر، تنها بخشی از اجرای سیاست خارجی مربوط به دولت است و نه همه آن; بلکه در عرصه سیاست خارجی، این نظام است که سیاست داخلی و خارجی دارد و دولت بخشی از آن را اجرا می کند. از این رو، نهادهای رسمی و غیررسمی و اقشار مردم نیز، هم منشأ و هم عوامل سیاست خارجی هستند (دانشگاه ها، حوزه ها، نهادهای انقلاب، بازرگانان و مردم);
ـ در این اندیشه، دولت باید براساس «منافع ملی» عمل کند، اما منافع ملی در کلیت نظام اسلامی دامنه ای وسیع تر از منافع ملی در نظام هایی دارد که آرمان خواه نیستند.
ـ سو و جهت جوامع به سمت مصالح بشری میل می کند و این میلی جوهری است که باید شتاب آن را بیشتر کرد;
ـ آرمان خواهی چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی، جزء لاینفک اندیشه سیاسی حضرت امام است. اما در این اندیشه، آرمان خواهی نه تنها در تقابل با واقع گرایی قرار نمی گیرد، بلکه واقع گرایی را جهت دار می کند. با این وصف، باید کاوش کرد که ایشان چه چیز را واقعیت می پنداشتند و جهتی که برای آرمانی شدن رفتار سیاست خارجی اتخاذ کرده بودند چه بود. به تصور من، ایشان به جهان سیاست این گونه نظر داشتند;
ـ جهان امروز بزرگ تر از آن است که در تقسیم بندی دارالاسلام و دارالکفر بگنجد;
ـ قدرت های بزرگ، کوچک تر از آن هستند که بتوانند بر همه شئون سیاسی، فرهنگی، اعتقادی و... مردم جهان حاکم باشند;
ـ دوام جهان دو قطبی محدود و جهان یک قطبی نه ممکن است و نه مطلوب، مگر در مدینه فاضله;
[162]
ـ منشأ قدرتِ قدرت های بزرگ در فلسفه آن ها نهفته است و نه در ثروت و سلاحشان. انباشت ثروت و سلاح، ابتدا به تبع آن فلسفه و جهان بینی صورت گرفته و سپس عامل مضاعفی برای رشد خود شده است;
ـ جهان امروز در همه عرصه ها هر لحظه چیزی نو عرضه می کند، اما دستاوردهای امروزی فاقد روح است. پس هم باید، و هم می توان در آن روح دمید. به همین جهت، ایشان دموکراسی را به عنوان یک دستاورد خوب بشری می پذیرد و با طرح نظریه ولایت قصد روح بخشیدن به آن را دارد.
وقتی که خمیرمایه اندیشه سیاسی ایشان را تجزیه کنیم، می بینیم عناصری دارد که بعضی از آن ها، ماهیت فقهی دارد و برخی جزء فلسفه سیاسی است; ردّپای عبرت هایی که از تاریخ آموخته اند نیز به وضوح دیده می شود و مختصات جهان امروز نیز به عنوان ظرفی که این محتوا را در خود جای می دهد نه فقط به عنوان یک ظرف، بلکه به عنوان عنصری که فقه و فلسفه را در ظرف زمانی و مکانی خود معنی دارتر می کند حضور دارد.(1) ولی عالی ترین ویژگی اندیشه ایشان، پیوند عرفان نظری با سیاست عملی است که واقع نگری را به سطحی بالاتر از سطوح واقع بینی، به مفهوم رایج، ارتقا می دهد.
برای درک بهتر اندیشه سیاسی معظم له در بعد سیاست خارجی، یک بار مبانی فقهی ایشان را در حد بضاعت خود، مورد بررسی قرار دادم و دیدم تمام رفتار سیاست خارجی معظم له در سه اصل «دعوت»، «نفی سبیل» و «حفظ دارالاسلام» می گنجد. در ابتدا این سه اصل را فارغ از نظرات فقهی معظم له بررسی کرده بودم،(2)ولی وقتی که نظرات ایشان را در این باب جویا شدم، دیدم که با آن تطابق کامل دارد; مثلا نامه به آقای گورباچف در اصل دعوت می گنجد. براساس اصل دعوت، ارتباط با
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. تأکید می کنم که خمیرمایه اندیشه معظم له نه مخلوطی از فقه و تاریخ و فلسفه و واقعیت امروز جهان، بلکه ترکیبی از آن هاست. منظورم از ترکیب نیز همان مفهومی است که در شیمی مورد نظر است; بدین معنا که هر عنصر در ترکیب با عنصری دیگر، ماده ای با خواص جدید به وجود می آورد. حال آن که مخلوط، چنین خاصیتی ندارد. یکی از تفاوت های بنیادین حضرت امام(ره) با بسیاری از فقهای هم عصر خود و حتی با بعضی شاگردانشان را در این می توان جست که معظم له معارفی را که به آن دست یافته بودند به وحدت رساندند. به همین دلیل، این طور نیست که گاهی فقیه باشند، گاهی فیلسوف، گاه عارف و در بعضی از مسائل سیاستمدار.
2. ر.ک: مقاله «طرح تحقیق در مبانی سیاست خارجی اسلام»، فصلنامه سیاست خارجی، سال اول، شماره دوم.
[163]
همه ملل اصالت می یابد و عدم ارتباط با یک کشور، استثنا است. براساس اصل دعوت است که ایشان در وصیت نامه سیاسی ـ الهی خود، همه ملل، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، را مخاطب قرار می دهد.
همچنین ایشان براساس قاعده «نفی سبیل» که یکی از مصادیق آن، شعار «نه شرقی، نه غربی» است، سلطه هر قدرتی را بر شئون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مسلمین نفی می کند; هر چند که این سلطه، به ظاهر و در بعضی موارد، در نگاه عده ای مفید جلوه کند.(1)
صیانت از مرزها در مقابل هجوم بیگانه و همچنین به رسمیت نشناختن رژیم اشغالگر قدس، ریشه در اصل «حفظ دارالاسلام» دارد. با این وصف، ظرف سیاست خارجی در نگاه معظم له هم کشور است و هم امت اسلامی، که می تواند به عنوان یک بلوک سیاسی تعبیر شود; و در مرتبه ای دیگر، جهان به گونه ای دیگر تقسیم می شود و موحدان جهان در مقابل غیر موحدان، و در مرحله ای دیگر، مستضعفان در مقابل مستکبران قرار می گیرند. در تقسیم بندی اخیر، نشانه رفتن نوک پیکان علیه هر مقوله ای که نظام بین الملل را نامطلوب کند و عرصه را بر دیگر ملل تنگ سازد، در نگاه ایشان جزء مقولات دست اول سیاست خارجی قرار می گیرد.
در اندیشه سیاسی معظم له، چیزی که خیلی جلا دارد و بر تمام رفتار و گفتار سیاسی ایشان حاکم است، اما گاه از کثرت ظهور پنهان می ماند و گاه به علت ظرافت خاصی که دارد عمق آن دیر دریافت می شود، این است که یک اصل وارونه شده را دوباره روی قاعده خود قرار می دهند.(2) اصل وارونه شده این است که هر نظام سیاسی تکالیفی دارد. امروزه غالباً منافع و مضارّ مترتب بر هر عمل سیاسی منشأ تکلیف می شود; ولی در این اندیشه، انجام تکالیف اصل است و به طور قهری در هر عمل برخاسته از تکلیف منافعی وجود دارد. همچنین هر نظام سیاسی فقط در مقابل
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. از بس که این شعار پررنگ در جامعه قوام گرفت، کسی جرأت نداشت به صورت مستقیم بگوید: «سلطه همیشه بد نیست، بلکه گاه موجب پیشرفت می شود.» اما بعضی افراد، گاه در توجیه سلطه بیگانه مواردی را به طور غیر مستقیم ذکر کرده اند. از جمله دیده شده که عده ای وقتی از دموکراسی هند سخن گفته اند استعمار انگلیس را عامل آشنایی هند با دموکراسی ذکر کرده اند. همچنین عده ای از سلطه آمریکا بر ژاپن در سال های اولیه پایان جنگ، به عنوان یکی از علل عمده توسعه این کشور نام برده اند.
2. اگر کسانی بتوانند این نکته را به خوبی توضیح دهند، خدمتی بزرگ به اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی کرده اند.
[164]
اتباع خود مکلف نیست، بلکه در مقابل دیگر ملل نیز تکالیفی جدی، فارغ از سود و زیان ابتدایی دارد.
در اندیشه های سیاسی مبتنی بر ناسیونالیسم، نظام سیاسی برگزیده شهروندان خود است و در مقابل آن ها مسئول; اما در اندیشه هایی که از ناسیونالیسم گذر کرده اند، عمل به وظایف بین المللی دارای منافعی است. در اندیشه حضرت امام، نظام سیاسی مأمور به تکالیفی است که، فارغ از سود و زیان، باز هم مکلف به انجام آن ها خواهد بود. به گمان من، می توان تفاوت ماهوی اندیشه سیاسی ایشان را بالاخص در سیاست خارجی، با دیگر اندیشه های مطرح در همین مسئله یافت. ایشان بارها فرمودند: «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه مأمور به نتیجه». شاید از میان همه نقدهایی که تاکنون از سوی اندیشمندان سیاسی به ماکیاولیسم ایراد شده، نقدی از این جانانه تر وجود نداشته باشد. البته این نقدی است که وجه ایجابی دارد; یعنی فقط آن اندیشه را نفی نمی کند، بلکه با جایگزین کردن اندیشه ای جدید به مصاف آن می رود.
اگر بخواهم به عنوان مثال بگویم که چه تفاوتی است بین این اندیشه با اندیشه های رایجی که بالاخره به ماکیاولیسم ختم می شود و بر رفتار غالب حکومت ها، بویژه در بعد سیاست خارجی سایه انداخته، می توان گفت: در این اندیشه نظام سیاسی در بعد سیاست خارجی، جدا از تعقیب منافع ملی، رفتاری دارد که گاه در ابتدا غیرعقلایی جلوه می کند و سپس اخلاقی. وقتی نیروهای چند ملیتی به عراق حمله کردند، مردم آواره عراق به سوی ایران سرازیر و با استقبال مواجه شدند. ظاهراً پناه دادن به این آوارگان خطرپذیری بزرگی بود. یک تحلیلگر با باز شدن درهای کشور به سوی این آوارگان، بیش از سی مورد ضرر و تنها سه مورد نفع را برشمرد. اما ملت ما این آوارگان را پذیرفت و خم به ابرو نیاورد. در پایان، همان تحلیلگر منافع مترتب بر این سیاست اخلاقی را به ده کلیت تقسیم کرد و فقط صرف هزینه های مادی را به عنوان ضررهای احتمالی یاد کرده بود.
همچنین وقتی مردم افغانستان تحت ستم بیگانه قرار گرفتند، ما در مقابل آن ها به نوعی تکلیف احساس کردیم و مهم این نبود که عمل به آن تکلیف هزینه ای برای ما در بر دارد یا نه; همچنین مهم نبود که چه نفعی عاید ما می شود. مهم آن بود که آن ها تحت ستم هستند و ما در مقابل آن ها نمی توانیم بی تفاوت باشیم و این در مقابل اندیشه ای قرار می گیرد که می گوید حمایت از مردم مظلوم افغانستان، آنگاه معنای درستی دارد که منافع مترتب بر آن را بشناسیم. اگر نتوان گفت چنین اندیشه ای به طور تمام عیار ماکیاولیستی است، دست کم، ردّپای ماکیاولی در آن مشهود است.
[165]
البته در اندیشه «مأمور به تکلیف بودن»، شناخت تکلیف اهمیت فوق العاده دارد و این طور نیست که هر کس با هر خیال واهی گمان کند که چون در مقابل مسئله ای مکلف می باشد، مجاز است دست به هر اقدامی بزند و از امکانات یک ملت برای
ادای آنچه تکلیف تشخیص داده، هزینه کند. بلکه شناخت تکلیف، امری است
که نظرات مختلف کارشناسی را می طلبد. عکس آن نیز صادق است; یعنی این طور نیست که هر عملی در سیاست خارجی به گمان آن که منافعی در بردارد مجاز باشد. این نیز نظرات همه جانبه کارشناسی می خواهد. در این زمینه حضرت امام فرموده بودند: «در سیاست خارجی تا آنجا پیش بروید که بتوانید برای مردم توضیح دهید.»
بنابراین در چنین اندیشه ای، چه عمل به تکلیف فارغ از سود و زیان آن و چه عمل سیاسی مبتنی بر تعقیب منافع ملی، وقتی مجاز است که وجدان عمومی آن را بپذیرد. جالب آن که در طول دورانی که حضرت امام در قید حیات بودند، وجدان عمومی، سیاست خارجی را به رغم نارسایی های اجرایی آن مثبت ارزیابی می کرد.
* در آن زمان نارسایی های اجرایی سیاست خارجی چه بود؟.
* در قرن اخیر تا قبل از انقلاب اسلامی، کشور هیچ گاه سیاست خارجی کاملا مستقل نداشته است. اگر هم دوره های کوتاهی مانند اوایل مشروطیت یا سال های نهضت ملی نفت، تا حدودی سیاست مستقل تجربه شد، این دوره های کوتاه به آستانه ای نرسید که بتوان گفت یک تجربه به سامان از خود باقی گذاشته باشد. در رژیم گذشته، مسئولیت وزارت امور خارجه بسیار محدود بود و گاه آن را در حد اداره تشریفات و ترجمه پایین می آورد و اگر چه، گاه انسان های باکفایتی وارد آن شده اند، برنامه ها به گونه ای نبوده که کفایت فردی تبدیل به کفایت ساختاری شود.
بعد از انقلاب لازم نبود که مثلا وزارت نیرو به طور کلی تغییر ماهیت دهد، اما لازم بود وزارت خارجه به طور بنیادین متحول شود تا بتواند نقشی غیر از نقش سابقش در نظام بین الملل ایفا کند. اما با کدام نیرو؟ با کدام برنامه؟ با کدام استراتژی؟ در آن زمان، قانون اساسی در حال تدوین بود و تا قبل از تدوین آن، نمی توان گفت که رفتار سیاست خارجی مبتنی بر اصول روشنی بوده است. البته یک چیز روشن بود و آن این که جمهوری اسلامی نه شرقی نه غربی است و این شعار بر سر درِ وزارت امور خارجه نقش بست. بدیهی است که این شعار فقط یکی از اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی است و آن هم اصلی که بیانگر جنبه سلبی آن است و نه جنبه های ایجابی.
[166]
از طرف دیگر، هنوز حضرت امام فرصت کافی نیافته بودند که نظرات خود را در زمینه سیاست خارجی به طور روشن بیان کنند و این، زمان لازم داشت; یا به تعبیر دیگر، عمل نسبت به برنامه اولیّت داشت. هنوز تحقیق جامعی صورت نگرفته بود تا مبانی سیاست خارجی اسلامی، خود را بنمایاند و به همین دلیل، به آنچه جسته گریخته در بعضی از کتاب های گذشته مورد اشاره قرار گرفته بود بسنده می شد و هنوز دنیاشناسی ما در حد کلیاتی بود که گاه از حد شعار فراتر نمی رفت. سال ها طول کشید تا عده ای از عوامل اجرایی، کمی با نظام بین الملل آشنا شوند. از این رو، سیاست خارجی ما بدون برنامه و البته با ابتکارات و ابداعات منحصر به فرد حضرت امام جلو می رفت و آزمون و خطا جزء لاینفک آن بود. حضرت امام(ره) نه فقط به عنوان رهبر انقلاب، بلکه به عنوان نظریه پرداز جمهوری اسلامی تلاش می کرد که کارگزاران سیاست، سیاست بیاموزند و تا آنجا که آزمون و خطا اصل نظام را تهدید نکند کارها به دست کارشناسان انجام پذیرد. اما وقتی کاری به دست کارشناسی سپرده می شد، کار کارشناسی غالباً پر اشکال بود، ولی در عین حال چون اعتماد به نفس ایجاد شده بود، سو و جهت کارها رو به تکامل بود.
در دوران دولت موقت وضعیت جدید برای بعضی از عوامل اجرایی درک شدنی نبود. در دوره های بعد نیز کارشناس ها در حال آموزش بودند. بنابراین، آن بخشی که مستقیماً توسط حضرت امام(ره) انجام می شد یک ماهیت داشت و بخشی که توسط عوامل اجرایی صورت می گرفت، ماهیتی دیگر; گاه متفاوت و گاه غیر همسو با آن اندیشه.
* بد نیست چند نمونه از ابتکارات حضرت امام و چند مصداق از بی تجربگی ها یا موارد غیر همسو را بیان نمایید.. * قبل از آن که نمونه هایی از این ابتکارات ذکر کنم، لازم می دانم این نکته را نیز عرض کنم که به رغم عدم آشنایی عوامل اجرایی با مسائل سیاست خارجی، این طور هم نبود که اصلا ندانیم چه می خواهیم. چنانکه در همان روز اول پیروزی انقلاب، سفارت اسرائیل را به نمایندگان مردم فلسطین دادیم و این در عالم دیپلماسی خیلی پرمعناست. همچنین سفارت افریقای جنوبی را بستیم و با این عمل، دنیا این پیام را دریافت که این نهضت، نهضتی اخلاقی است و با ادعای شیطانیِ برتری نژادی، ناسازگار است.(1) ولی دیگر سفارتخانه ها احساس امنیت می کردند. پیشنهاد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اولین موجودی که ادعای برتری نژادی کرد، ابلیس بود که گفت: «من از آتشم و آدم از خاک». هر چند که بی گمان چنین ادعایی از ادعای برتری سفید بر سیاه، از جانب موجود خاکی شرافتمندانه تر است، با این حال ابلیس، شیطان شد و آن هم رجیم.
[167]
گروه های تندرو برای بیرون آمدن از سازمان ملل با تمسخر ملت روبه رو شد. همچنین در همان سال های اولیه که تیزترین انتقادها به سازمان های بین المللی از سوی دولتمردان ما می شد، با تمام سازمان های بین المللی که در آن عضو بودیم همکاری جدی کردیم. حتی به سازمان کنفرانس اسلامی که ماهیتی سلطنتی داشت، پشت نکردیم و در جهت اصلاح آن برآمدیم. اما ابتکارات حضرت امام بعضی بدون مقدمه و توضیح، گویاست و برخی محتاج مقدمه است. چند نمونه از آن ها را که بدون مقدمه گویاست نام می برم.
ـ روزی که آمریکا ایران را تهدید به تحریم کرد، اگر این ابتکار امام نبود که، قریب به این مضمون، فرمودند «اگر آمریکا یک کار درست کرده باشد، همین تحریم است»، هم وادادگی داخل بروز می کرد و هم کشور را در موضع انفعالی به پذیرش چیزهایی می کشاند که به خاطر پذیرش همان چیزها از سوی رژیم گذشته، انقلاب صورت گرفته بود. اما موضع گیری ماهرانه امام پوزخندی تحقیرآمیز بود که هیچ کس انتظارش را نداشت. خوشبختانه مردم با آمدن به خیابان ها و چراغانی و پخش شربت و شیرینی، آمریکا را در موضع انفعالی قرار دادند.
ـ حکم سلمان رشدی، اگر چه از آن مواردی است که فارغ از سود و زیان صادر شده و عمل به تکلیف محسوب می شود، اما همین عمل به تکلیف، بسیار هنرمندانه صورت گرفته و دارای نوآوری های شگفت است. امیدوارم کسانی که هنوز در این مسئله شبهه یا تردید دارند که آیا صدور این حکم، ایران را به موضع ضعف کشاند یا به موضع قدرت، یک بار به تبعات آن بیندیشند و دست کم به این نکته که برای اول بار، حتی زمامداران دیگر کشورهای اسلامی با موضع جمهوری اسلامی ایران چنان هم صدا شدند که تلاش های انگلیس و اسرائیل و امریکا نتوانست در این هم صدایی، رخنه ای و همهمه ای ـ که در آن صدا به صدا نرسد ـ ایجاد کند. از دگر سو، مقدسات دیگر ملل نیز از این پس، تا حدود بسیار زیادی بیمه شده از آماج حمله های افراد بدزبان و بدقلم مصون می ماند. اگر آمار فیلم های مستهجنی را که حتی عصمت حضرت مریم(علیها السلام) را به تمسخر گرفته بودند، قبل و بعد از حکم سلمان رشدی مورد مقایسه و بررسی قرار دهیم، می بینیم که افراد بی ادب اگر تأدیب درونی نشده اند، دست کم در حوزه عمل، دیگر مثل سابق بی پروا و آسوده خیال، جرأت بی ادبی به
[168]
ساحت مقدسات را ندارند یا از تعداد آن ها کم شده است. خوب است روی این معنا بیشتر تمرکز شود که چنین حکمی، یک تأدیب است، اما نه تأدیب یک فرد، بلکه به هنجار کردن یک ناهنجاری دهشتناک که هر روزه میلیون ها انسان را می آزُرد و ناهنجاری قلمی و ادبی و هنری را روز افزون می کرد. بنابراین، من این حکم را باتوجه به موقعیت سیاسی، مذهبی و اجتماعیِ قائل آن، یک ابتکار بدیع می دانم که به رغم ظاهر خشن، لطافتی نرم تر از نسیم دارد و اگر نظام بین الملل نوین در حیطه هنر، نقطه آغازی داشته باشد، شاید بتوان نقطه آغاز آن را، که بی گمان کمی اخلاقی تر از نظم گذشته است، از لحظه ای دانست که قلم در دوات رفت تا برای صدور آن حکم، مرکب آورد.
در همین جا می توان همین ابتکار را مصداقی از نارسایی دستگاه سیاست خارجی قلمداد کرد. چرا که دست اندرکاران سیاست خارجی نمی توانستند این موضوع را به عنوان یک موهبت تلقی کنند و با تصور آن که با یک معضل بسیار جدی روبه رو شده اند، یا تلاش می کردند در محافل دیپلماتیک از این موضوع سخنی به میان نیاید و کم کم به دست فراموشی سپرده شود، و یا در موضعی کاملا منفعلانه سعی داشتند این معضل را حل کنند. حال آن که بسیار مهم است که آن حکم را موهبت و فرصت مناسبی برای باز کردن باب گفتگویی عمیق با جهانیان بدانیم یا آن را به صورت یک معضل و یک خرابکاری سیاسی تلقی کنیم و برای ماله کشی، کسانی را به این سو و آن سو بفرستیم و یا به لحاظ کم نیاوردن، در بعضی محافل شرکت نکنیم. در این مورد جای بسیار تأسف است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لازم می دانم در حاشیه این نکته را عرض کنم که برادر گرامی و دانشمند محترم جناب آقای محمد جواد حجتی کرمانی از حیثیت خود مایه گذاشتند و مقالاتی را نوشتند که در داخل جنجالی بود و می خواستند معضلی را که در سیاست خارجی در زمینه حکم سلمان رشدی وجود دارد حل کنند. حال آن که اگر دستگاه سیاست خارجی این موضوع را معضل نمی شمرد و آن را موهبت و فرصتی مناسب برای بازشدن باب گفتگو در زمینه ماهیت آزادی حقوق دینداران، بی ادبی و شرارت هنری.... و این که تمدن غرب رو به چه سو دارد تلقی می کرد، ایشان به جای آن که از حیثیت خود مایه بگذارند، از دانش و بینش روشنی که دارند و شجاعت ذاتی خود مایه می گرفتند و با قلم شیوای خویش مقالاتی برای آن سوی مرزها می نوشتند و دستگاه سیاست خارجی، آن مقالات را در سمینارهای بین المللی با شجاعت مطرح می کرد و باب مجادله احسن باز می شد و بی گمان غرب در این زمینه به موضع توبه نزدیک می شد. البته به گمان من، برخلاف تصور بعضی از دیپلمات های خودی، اکنون نیز دستگاه سیاست خارجی انگلیس است که در موضع انفعالی قرار گرفته; زیرا برخلاف تصویر اولیه اش جهان اسلام حتی در سطح سران در پشت موضع حضرت امام ایستاد.
[169]
ـ پیام به آقای گورباچف نیز یک ابتکار و نوآوری است و اگر چه سابقه آن به صدر اسلام بر می گردد، اما در قرون جدید، بی سابقه یا کم سابقه بوده است. این پیام تراوشی از اندیشه ای بسیار ژرف است; اندیشه ای که می توانست سطح گفتگو میان دولتمردان را از سطوح نازلی مانند گسترش مراودات بازرگانی، تراز تجاری و این گونه مسائل روزمره، به سطحی بسیار بالاتر ارتقا دهد. باز اگر بخواهیم مصداق دیگری از نارسایی های دستگاه سیاست خارجی را عنوان کنیم که البته این بخش به وزارت ارشاد نیز ارتباط می یابد، همین موضوع است که کسی به فکر آن نیست که تنور این پیام را گرم نگه دارد و سطح تعارفات سیاسی را از واژه های مرده و بی خاصیتی مانند «حسن همجواری»، به سطحی ارتقا دهد که در آن از خدا و مواهب او، از انسان و کرامتش، از مصالح بشری و وظیفه دولتمردان و از این که علم قابل فروش نیست(1) و باید به بشریت هدیه شود... سخن به میان آید.
اعتقاد دارم که نظم فعلی جهان، «نظم سیال» است و در این نظم، مسائلی به عنوان موضوعات اصلی به میدان آمده که ماهیتاً انسانی تر از موضوعات اصلی نظام های سابق بین الملل است و اندیشه ای که منجر به شکل گیری نظام جمهوری اسلامی شد، تأثیرات عمیقی بر این نظم داشته است و مهم ترینش آن که با شعار نه شرقی و نه غربی توانست شقّ سومی را مطرح کند; یعنی نظم بدون قطب و به تعبیر من، سیال. همچنین این انقلاب در مطرح شدن موضوعات اصلی نظم کنونی، زمینه سازی و یا آن را تسریع کرده است. مثلا در این نظم، «خلع سلاح» به جای «تجهیز به سلاح های کشتار جمعی»، ارزش بین المللی شده است. همچنین «حفظ محیط زیست» به جای تسلط کور بر طبیعت مورد عنایت است. بی گمان حقوق بشر، جدا از جدالی که در محتوای آن وجود دارد، به عنوان یکی از مهم ترین موضوعات بین المللی، ارزشمندتر است تا تحمل رژیم آپارتاید که بالاخره توانست در نظم گذشته ادامه حیات دهد. البته همگام با رشد ارزش ها، بعضی ضدارزش ها نیز رشد کرده اند و در همین نظم است که اسرائیل مطامع خود را عریان تر از گذشته تعقیب می کند و باز در همین نظم است که بخشی از غرب حاضر شد در الجزایر و ترکیه به جنگ دموکراسی برود تا اسلام رشد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نظر امام این است که علم متعلق به بشریت است. بسیاری معتقدند که اگر کپی رایت (حقوق معنوی مؤلفان و صاحبان اثر) محفوظ نباشد، علم رشد نمی کند، حال آن که علم چیزی است و فن آوری چیزی دیگر. در این زمینه نیز جای بحث بسیار باقی است و ای کاش این نوع مقولات در دستور کار قرار داشت تا سطح مراودات فرهنگی ما با جهان خارج، بالاتر از این باشد که هست.
[170]
نکند.(1) با این حال، تصور دستگاه سیاست خارجی ما از نظام بین الملل همان تصور بیست سال پیش است; با این تفاوت که بیست سال پیش نظمی بود که شمای کلی آن را می شناختیم و وقتی برای شناخت مختصات آن کوشش هایی به عمل آمد، آنچه شناخته شد دیگر وجود خارجی نداشت. بنابراین، دستگاه سیاست خارجی عمق این نظم جدید را که اصلا آمریکایی نیست، و فقط آمریکا میل دارد که آمریکایی باشد و چنان تبلیغ می کند که گویی هم اکنون چنین است، بخوبی نمی شناسد. البته قابلیت فردی زیادی در دستگاه سیاست خارجی وجود دارد; چنانکه گاه جلسات غیررسمیِ بعضی اهل نظر ده ها برابر جلسات رسمی عمق دارد. بنابراین، مجموعه این دستگاه متناسب با اندیشه ای نیست که برای آینده جهان و نظم مطلوب تر طرح داشته باشد.
اگر از مباحث کلی بگذریم و به مسائل جزئی تر نگاه کنیم، باز این نارسایی ها دیده می شود. مثلا در داخل کشور و در مطبوعات، دائماً سازمان های حقوق بشر را به علت کم کاری شان محکوم می کنیم و در خارج از کشور هر ساله از سوی سازمان های حقوق بشر به عنوان ناقض حقوق بشر محکوم می شویم. به دلیل آن که کشور صنعتی نیستیم بسیار کمتر از کشورهای صنعتی محیط زیست را آلوده می کنیم، اما وقتی کنوانسیون ها را امضا می کنیم متوجه نیستیم که در سال های آتی باید چه مقدار از درآمد ملی را به سوی شرکت هایی سرازیر کنیم که یک بار محیط زیست را آلوده اند و باشتابی که در بهره برداری از طبیعت داشته اند بسیاری از کشورها را مقروض کرده اند و حال برای فروش تکنولوژی هایی که آلوده کننده نیست، قرار است یک بار دیگر هزینه هایی را بر ملل مختلف تحمیل کنند.
* اصولا سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران بنا به دلایلی کمتر مورد نقد و بررسی قرار گرفته و غالباً سعی شده موارد مثبت آن بازگو شود، در حالی که برای اصلاح روندها باید نارسایی ها را نیز مورد بررسی قرار داد. به نظر شما آیا موارد دیگری از نارسایی ها وجود دارد که باید مورد توجه بیشتر قرار گیرد؟.
* می توان با نگاهی کاملا خوشبینانه و یا با نگاهی بسیار بدبینانه به نارسایی ها اشاره داشت. البته بدبین ها و خوشبین ها هم گمان می کنند واقع بین هستند. واقع بینی، هم در نگاه بدبینانه وجود دارد و هم در نگاه خوش بینانه. پس در اینجا به جای واقع بینی که گاه شعاری بیش نیست، انتظارم را از سیاست خارجی بیان می کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. جالب آن که در همین نظم است که دموکراسی با اسلام تطابق می یابد و برای سرکوب اسلام خواهی ناگزیرند با دموکراسی درگیر شوند.
[171]
انتظار این بود که استراتژی نظام در سیاست خارجی براساس اصل دعوت، نفی سبیل و حفظ دارالاسلام تدوین شود. آیا به نحو مطلوب چنین شده است؟ زمانی که قانون اساسی تدوین می شد، هنوز این سه اصل از میان منابع استخراج نشده بود، ولی افکار تدوین کنندگان قانون اساسی به سویی جهت گرفته بود که وقتی قانون اساسی شکل گرفت و در نهایت به رأی گذاشته شد، هر سه اصل را در دلِ خود داشت. پس جا داشت که روح حاکم بر قانون اساسی تبدیل به یک استراتژی شود و برنامه های زمان بندی شده ای برای رسیدن به آن تدارک گردد. آیا می توان گفت که سازمان برنامه و بودجه، بودجه کشور را با نیم نگاهی به اصل دعوت تنظیم می کند؟ وزارت ارشاد، وزارت اطلاعات، و نیروهای نظامی، در هماهنگی با چنین اصلی سامان یافته اند؟ با توجه به این که به گمان خودم، وزارت خارجه را خوب می شناسم، گاهی از خود می پرسم آیا این قابلیت در وزارت خارجه وجود دارد که سفیر ما یک داعی باشد و نه یک دیپلمات بسیار خوب به سبک دیپلمات های متوسط کشورهایی که به اندازه کشور ما در تاریخ ریشه ندوانیده اند؟
زمانی با یک هیأت علمی برای شرکت در سمیناری به کشوری رفته بودم. میزبان براساس پروتکل های تشریفاتی جای مرا تعیین کرده بود. از یکی از اعضای هیأت تمنا کردم که در جایی که برای من تعیین شده بود بنشیند. سفیرمان درِ گوشی به من اعتراض کرد که پروتکل را به هم زده ام. برای میزبان توضیح دادم که وقتی من به دنیا آمدم این دانشمندی که اکنون در رکاب او هستم، چند جلد کتاب مفید نوشته بود و وقتی نوجوان بودم از کتاب های ایشان بهره مند می شدم. حال خیلی بی ادبی و بی مروتی است که برخلاف دستورات اخلاقی مذهبم بر حسب پروتکل در جای ایشان بنشینم.
سفیر ما خود را اسیر پروتکل های تشریفاتی جاری کرده بود، حال آن که میزبان برخاست و در چهار دقیقه آداب تشریفات اسلام را ستود و گفت ای کاش اخلاق بر تشریفات حاکم شود. این نمونه بسیار کوچک، حاکی از آن است که ما هنوز برای دعوت به ارزش هایی که ذاتی فرهنگ ماست ناتوانیم، چه رسد به آن که سیاست خارجی بتواند پیام حضرت امام به آقای گورباچف را تعقیب کند و ملتی بزرگ را که جسارت کارهای بزرگ دارد به بزمی دعوت کند که جام هایش از دست جامی پر می شود و حافظ در آن ساقی است و مطربش مولاناست.
ناتوانی ها و نارسایی های سیاست خارجی هنگامی عیان می شود که یک تابلو
[172]
پیش رو باشد. اگر این تابلو، رفتار رژیم گذشته باشد، شاید عمده ترین نقصی که به چشم می آید ابتدا بی تجربگی و اکنون کم تجربگی باشد; ولی اگر یک انقلاب شگفت باشد که در یک نظم متصلب شکل گرفت و با صلابتی که داشت آن نظم را دگرگونه کرد، می توان گفت فاصله اجرای سیاست خارجی با آنچه باید باشد، از زمین تا ثریاست.
البته می دانم که بر این سیاق صحبت کردن کمی دشوار است و اگر سطح بحث را به سطوح پایین تری تنزل دهیم، آنگاه ملموس تر می توان به ارزیابی سیاست خارجی پرداخت. بر این سیاق یکی از اشکالاتی که در دستگاه سیاست خارجی وجود دارد
این است که با آن که تمایل زیادی به علم سیاست به معنای رایج آن و هماهنگی با روندهای سیاست های جاری دنیا در بسیاری از سطوح تصمیم گیر به وجود آمده، ولی در همین سطح نیز نارسایی های جدی دیده می شود. چنانکه هنوز در وزارت خارجه مسئله ای به نام تجارت خارجی آن قدرها جدی نیست که ساختار تشکیلات را تحت تأثیر قرار دهد. می دانیم که کشور ما نیمه خشک است و به آب احتیاج دارد، اما تاکنون نشده که موضوع تأمین آب مثلا از رودخانه ولگا که هشتاد درصد آب دریای خزر را تأمین می کند و با بالا آمدن آب آن به پنج کشور خسارت وارد می سازد، جزء دستور کار وزارت خارجه قرار گیرد; که اگر نگیرد، ده سال بعد بی آبی کشور مانعی جدی بر سر راه توسعه خواهد بود. حال آن که به صورت اغراق آمیز گفته می شود جنگ های آتی خاورمیانه فقط بر سر آب خواهد بود.
امیدوارم خرده نگیرید که موضوع قبلی به وزارت بازرگانی مرتبط است و این موضوع به وزارت نیرو، و مثلا فروش نفت به وزارت نفت. اگر سیاست خارجی را منهای تشکیلاتی که برای آن در نظر گرفته شده مورد ملاحظه قرار دهیم و آن را کلیتی بدانیم که به نظام سیاسی مرتبط است و نه به یک تشکیلات، آن وقت بهتر می توانم بگویم کجای سیاست خارجی ایراد دارد. مثلا در ابتدای انقلاب براساس یک تئوری ناپخته گفتیم نفت متعلق به نسل های بعدی هم هست و سهمیه خود را از دست دادیم; حال آن که طرف های مقابل ما از ابراز چنین نظری خشنود بودند. بدیهی است که چنین نظری هیچ پایه و اساسی ندارد و با نگاه قرآنی که نعمت های خداوند را نامحدود می شمارد سنخیتی نخواهد داشت (و ان تعدّوا نعمة الله لاتحصوها). ما باید برای نسل های بعدی فرهنگ و مدرسه و دانشگاه بسازیم و از حالا به وضعیت اشتغال آن ها بیندیشیم، نه آن که ذخایر زیرزمینی را به عنوان گنج برای آن ها محفوظ بداریم.
[173]
باید برای نسل های بعدی تجربه تاریخیِ به سامان و مطلوب ارث بگذاریم، نه نفت که چندی بعد جایش را به انرژی های نو می دهد. معنای این حرف آن است که اولا معنای رزق را به خوبی نفهمیده ایم، ثانیاً آینده دانش و تکنیک را با ملاک های امروزی می سنجیم و سوم آن که درک درستی از برنامه ریزی برای نسل های آینده در ذهن نداریم. نتیجه چنین می شود که عربستان با یک پنجم جمعیت کشور ما پنج برابر بیشتر از ما نفت می فروشد و بخشی از درآمد آن را در جنگ تحمیلی، به عراق کمک می کند تا همان تأسیسات نفتی ما را نابود کند. در نتیجه، هم در زمان جنگ مشکلات بیشتری را باید تحمل می کردیم و هم در بازسازی دچار قرض شدیم.
جنگ تمام عیاری که علیه ما تدارک می شد، از نگاه دستگاه سیاست خارجی پنهان مانده بود و جز معدود افرادی باتجربه از کارشناسان، جنگ تحمیلی را پیش بینی نمی کردند. حال آن که اکنون می توان گفت که مگر می شود ملتی انقلاب کند و بی آن که بر شرق تکیه زند، بر غرب بتازد و بی آن که از غرب مدد گیرد، سلطه سیاسی شرق را نفی کند و جنگ بر او تحمیل نشود؟
یکی از شخصیت های میانی سیاسی در یک سخنرانی پرشور، مردم را تهییج می کرد که به دولت فشار بیاورند تا آهن پاره ها (هواپیماهای جنگی) را که قبلا بابت خرید آن ها هزینه شده بود، پس دهد. البته اگر افکار عمومی در ابتدای انقلاب دولت را وادار می کرد که چنین موضعی اتخاذ کند، بطن یک انقلاب را نیز نشان می داد. چرا که به رغم پس دادن آهن پاره ها یعنی اعلام آن که یک انقلاب بزرگ برای بقا، به سلاح محتاج نیست و نه تنها بر آن تکیه نمی کند، بلکه از خود دورش می دارد، حتی نتوانستیم این وجه انقلاب را به بیرون نشان دهیم. انقلابی که حتی یک روز حکومت نظامی برقرار نکرده، باید خیلی فرهنگی باشد. ولی سیاست خارجی ما نتوانست وجه فرهنگی انقلاب را در بیرون از مرزها به نمایش بگذارد. یک بار که این مسئله را با کسی مطرح کردم به امید آن که به خود بیاید، با نگاهی عاقل اندر سفیه، گفت: بر دیوارهای تمام سفارتخانه های ما در سراسر جهان، یک تابلو بسیار بزرگ وجود دارد که عکس هایی از انقلاب در آن نصب شده و هر کس از آنجا عبور کند، این عکس ها را می بیند و بعد با گلایه گفت: کم لطفی نفرمایید، در بیرون از کشور خیلی کار فرهنگی صورت گرفته است!
نمونه دیگر این که، بازار مشترک اسلامی از همان سال های اولیه انقلاب مطمح نظر بود و اکنون در همان مرحله ای است که روزهای اول بود; چنانکه بانک مشترک
[174]
اسلامی نیز مورد نظر بود. البته در بخش سلبی توفیقات کم نبوده است; یعنی به واقع هیچ قدرتی نتوانسته چیزی را به رغم میلمان، به ما تحمیل کند. پس به شعار نه شرقی، نه غربی وفادار بوده ایم.
* در چارچوب سیاست موازنه منفی؟.
* اگر عریان ترین و در عین حال زشت ترین بخش تسلط را در وجه سیاسی آن جستجو کنیم، می شود گفت موفق ترین کشوری هستیم که به طور واقعی سیاست خارجی مان براساس آنچه خود می خواستیم شکل گرفته و شاید بتوان آن را در چارچوب موازنه منفی توجیه کرد و این به سبب شعار پررنگ نه شرقی، نه غربی است. اما وقتی به دیگر جنبه های سلطه توجه کنیم، ممکن است نظرات دیگری هم شنیدنی باشد. مثلا آیا کارشناسی های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را برای این که قرض بگیریم پذیرفته ایم یا نه؟ آیا برنامه تنظیم خانواده از دلِ کارشناسی های کاملا خودی بیرون آمده؟ آیا ما واقعاً به تلفن همراه خیلی محتاج هستیم و با داشتن چنین وسیله ای توسعه یافته می شویم؟ یک روز در جلسه ای که حدود بیست نفر در آن حضور داشتند، حدود ده نفر به وسیله تلفن همراه با هم یا با بیرون از جلسه گپ می زدند و در جلسه حضور نداشتند. آیا فرهنگ مصرف ما تحمیلی است یا انتخابی؟
* به نظر می رسد اصول مورد نظر شما، یعنی «دعوت»، «نفی سبیل» و «حفظ دارالاسلام»، در هر فرهنگ و اندیشه ای که به نحوی به موضوع حاکمیت پرداخته وجود دارد و اصولا هر فرهنگی این گونه اصول را به عنوان اصول اولیه و مفروض خود تلقی می کند. آیا به عقیده شما می توان گفت که این اصول ویژه و خاص اندیشه اسلامی است و صرفاً در اندیشه حضرت امام یافت می شود؟.
* این مبانی را حضرت امام ابداع نکرده اند، بلکه ایشان در چارچوب این مبانی عمل کرده اند. این مبانی با نام های دیگر در همه جای دنیا یافت می شود. دنیای مسیحیت دیگران را به ارزش های خود دعوت می کند. شوروی نیز دیگر ملل را به کمونیسم دعوت می کرد. حتی شرکت های چند ملیتی ابتدا مشتریان بالقوه خود را با ساختن فیلم و نوشتن نمایشنامه و رمان به ارزش هایی دعوت می کنند و فرهنگی را به وجود می آورند که در آن فرهنگ خرید تولیداتشان ضرورت می یابد.
نفی سبیل نیز به شکل نفی سلطه، ذاتی ملت هاست. حتی کشورهای ضعیف علاقه مند هستند که از زیر سلطه بیگانه رهایی یابند; چرا که وجه دیگر حاکمیت، استقلال است و استقلال در ذات خود نافی هر نوع تسلطی است که از بیرون از مرزها
[175]
اعمال شود. حفظ دارالاسلام نیز در هر فرهنگی با مختصات خود حضور دارد. مثلا اسرائیل به جای حفظ دارالاسلام از نیل تا فرات را مطرح می کند. اما تفاوت در سه چیز است:
1. آیا این سه اصل با هر نامی تابلو رفتار سیاست خارجی می شود یا نه؟ مثلا آیا عربستان حاضر است طبق قاعده نفی سبیل، راه تسلط بیگانه را به طور عملی بر بعضی از شئون کشور خود نفی کند و هزینه آن را بپردازد؟
2. آیا این اصول در کنار منافع ملی قرار می گیرد یا منافع ملی براساس آن شکل می پذیرد؟
3. آیا محتوای این سه اصل در هر اندیشه ای می تواند یکی باشد؟ مثلا انگلیسی ها که به مردم هند زبان انگلیسی یاد می دادند و لباس های فرنگی را جایگزین
لباس های محلی می کردند، می خواستند هندی ها را با تمام حقوقی که برای خود قائلند، انگلیسی کنند؟ آیا فرانسویان دمکرات منش دیگران را به داشتن نظام های شبه دموکراسی دعوت می کنند یا به دموکراسی واقعی؟ آنچه در الجزایر اتفاق افتاد چه توجیهی داشت؟ حال آن که در دعوت اسلامی نیت هم جزء شروط صحت دعوت است و این طور نیست که کسی به چیزی تقلبی دعوت شود. مثلا وقتی از بعضی ملل بخواهیم که به حقوق خانواده پایبندی نشان دهند، برای دفع ستم پذیری و ستم پیشگی اقدام کنند و در این راه حاضر شویم از درآمد ملی هزینه کنیم، آنگاه می توان دید که دعوت را در سطحی بالاتر از منافع ملی قلمداد کرده ایم و یا منافع ملی را به گونه ای تفسیر کرده ایم که تعقیب ارزش ها نیز جزء منافع محسوب شود.
* سؤال دیگری در اینجا مطرح است و آن این که اصولا چه مقدار از اصول سیاست گذاری خارجی را باید در فقه جستجو کرد و این امر تا چه میزان ریشه در علوم و تخصص های مربوط دارد؟ شاید این دلمشغولی همه دست اندرکاران در امر سیاست خارجی باشد که هر آن ممکن است کسی از قم یا از جای دیگری اعلام مخالفت کند و آن را با مبانی شیعه ناسازگار بشمارد. پس یک مسئله اساسی، تعیین مرز فقه و حوزه تخصص و کارشناسی است; به علاوه، بخشی از اصولی هم که تصور می شود فقهی است، مانند برخی از مواردی که نام بردید، اموری است که قبل از فقه ارتکاز عقل بدان ها معترف است و در فقه هم از باب ارشاد به حکم عقل و یا تفصیل جزئیاتِ حکم عقل موضوع بحث قرار گرفته است. و سرانجام این که بر فرضِ کشفِ احکام سیاست خارجی از فقه، تبیین مصادیق و تطبیق مصادیق، کاری کارشناسی است و ظاهراً بیشتر .
[176]
مشکلات ما در این بخش است.
* بنده به سیاست خارجی از منظر فقهی نمی نگرم، اما وقتی اندیشه ای شکل گرفت و بر اساس آن برنامه ای تدوین شد، در حوزه عمل هر کاری که انجام شود، فقه حضور می یابد و بایدها و نبایدهای آن ملاک صحت عمل می شود. منتها گاه فقه در مرحله اندیشه هم حضور دارد و گاه فقط در نیمه راه اجرا سر می رسد. حضرت امام(ره) در حوزه اندیشه تمام معارفی را که بدان دست یافته بودند به وحدت می رساندند. مثلا اصل دعوت که یک مقوله فقهی است، در اندیشه سیاسی ایشان از اندیشه فلسفی دهکده جهانی جدا نبود و وقتی با استراتژی عدم انفعال که در اندیشه سیاسی مقوله ای دست دوم است، ترکیب می شد چیزی بیرون می آمد که ظاهر فقهی نداشت. مثلا پیام دادن به پاپ با آن عبارات شکوهمند، به مناسبت سال نو مسیحی به عنوان یک عمل تکلیفی بیرون می آمد. اگر فقیهی بپرسد مبنای چنین پیامی چه بوده، براحتی می توان گفت «اصل دعوت»; و اگر از وجوه دیگر معرفتی مورد بررسی قرار گیرد مبناهای موجود در همان معارف را خواهد داشت.
در معرفت شناسی علم، موضوعی به نام معرفت شناسی معرفت نیز مطرح است که در نهایت به دلیل آن که ریشه تمام معارف واحد است، نگاه به یک پدیده از دو منظر متفاوت نیز به وحدت می رسد. کسانی که به اصول سنت ها دست می یابند خیلی سریع می توانند معارف خود را به وحدت برسانند و کسانی که در دو رشته از معرفت دچار تناقض می شوند، هنوز به اصول دست نیافته اند. مثلا کسی که در رشته زیست شناسی با تلاش علمی به پدیده تکامل تدریجی معتقد می شود و آن را به دانشجویان خود درس می دهد، وقتی در مواجهه با بعضی تفاسیر در داستان خلقت آدم چیز دیگری می خواند، اگر نتواند دانش دانشگاهی خود را با خوانده های مذهبی اش منطبق کند، دچار تناقض خواهد شد و این امر نشان از آن دارد که به اصول دست نیافته است. در سیاست هم چنین است. اما اندیشه سیاسی حضرت امام (ره) به گونه ای قوام گرفته که نه می توان گفت مبنای آن فقه است، نه می توان گفت نیست. نه می شود گفت عرفان محض است و نه می توان گفت نیست. همچنان که وقتی اندیشه سیاسی را به آن دسته از باورهای فلسفی که مستقیماً به اداره امور مرتبط است، تفسیر کنیم، در سیر اندیشه سیاسی ایشان می توان از منظر فلسفی وارد شد. وقتی ایشان به این جمله شهید مدرس استناد می کنند که «سیاست ما عین دیانت ماست»، معلوم است که اصول فقهی ایشان با مبانی فلسفی شان در مقولات سیاسی به وحدت رسیده است.
[177]
منتها گاه ما از فقه اصطلاحی سخن می گوییم و گاه از فقه به معنای قرآنی آن، که اعم از فقه اصطلاحی است. ایشان به هر دو معنا فقیه بوده اند; ولی در معنای فقه اصطلاحی به فقه جواهری توجه دارند و منظور از فقه جواهری فقهی جامع نگر است نه آن چیزی که در کتاب جواهر آمده. در حقیقت کسی که موضوعات کتاب جواهر را به عنوان موضوعات اصلی فقه جواهری قلمداد می کند، اخباریگری کرده و با روح جواهر بیگانه است. حال آن که فقه جواهری دو خصیصه بارز دارد: اول آن که جامع نگر است و دوم آن که روش فقه جواهری روشی کارشناسانه است. با این بیان، کارشناسی در مسائل سیاسی نه تنها با فقه در تعارض قرار نمی گیرد، بلکه اگر حکمی بدون کارشناسی صادر شود، با ملاک فقه جواهری اصلا حکم نیست.
* این مطلب به معنی تداخل حوزه های معرفتی و اندراج یکی در دیگری است و اگر بر فرض در شخصیت فکری و معنوی امام خمینی چنین وحدت و هماهنگی ای متصور باشد، در عالم خارج، حوزه های مختلف علمی نظیر فقه، عرفان و سیاست را نمی توان در هم فرو برد و دست کم تا امروز چنین نشده است!.
* در اینجا لازم می دانم چیزی را با بیانی ناقص عرض کنم و امیدوارم دیگران آن را تکمیل کنند. البته در بیان جناب عالی نیز این مطلب به نحوی ظهور دارد که با وقوع انقلاب اسلامی و طرح اندیشه ولایت فقیه انتظار از فقه بسیار زیاد شد; خیلی بیش از ظرفیت فعلی آن، و اگر کسانی بیرون از حوزه ها، نگاه فقهی را در عرصه مسائل اجتماعی و سیاسی تجویز می کردند به دلیل آن بود که از فقه انتظارات بسیار داشتند و البته بر مشکلات موجود حوزه ها هم کم و بیش واقف بودند. حالا هم این طور نیست که کارشناسان هر رشته یا متولیان اجرایی، هر چه را به نام فقه از حوزه بیرون بیاید مورد توجه قرار دهند و در مقام عمل دچار مشکل تعدد نظر شوند. اگر فقیهی دیانت را از سیاست جدا بداند، معلوم است که اگر احکام سیاسی صادر کند، نه تنها حکمش قابل تقلید نیست بلکه حکمش ناقض اعتقادش است. همچنین اگر فقیهی اندیشه های سیاسی را نشناسد، با جهان سیاست و موضوعات آن بیگانه باشد و بر فرض، عضویت در سازمان ملل را حرام اعلام کند، دست کم برای کارشناسانی که با مسائل سیاست آشنایی دارند، گفتارش در زمینه مسائل سیاسی حجت نخواهد بود.
سیاست نظری، حوزه های مختلف دارد که من آن را به پنج حوزه معرفتی تقسیم کرده ام و برای فقه اصطلاحی هیچ جایی در این حوزه ها باز نکرده ام; نه آن که به عمد، بلکه اصولا جایی برای آن ندیده ام. ولی در حوزه رفتار نمی توانم تصور کنم
[178]
که کسی مسلمان باشد، سیاست را عین دیانت بداند و مرز حرام و حلال را در سیاست نشناسد و نگران این نباشد که فلان تصمیم سیاسی با مبانی دینی اش سازگاری دارد یا نه. در سال 65 از سفیران کشورمان خواسته بودیم هر سؤالی در زمینه معضلات سیاسی دارند که به نحوی باید پاسخ آن را در منابع اسلامی بیابیم، عنوان کنند تا دست کم معلوم شود با چه نوع سؤالاتی دست به گریبان هستند. بعضی از سؤالات بسیار ساده لوحانه بود: مثلا آیا یک سفیر مجاز است در میهمانی ای که مشروبات الکلی روی میز چیده شده یا زنان بی حجاب هم دعوت شده اند شرکت کند؟ در حقیقت سؤال اساسی او از سیاست همین ها بود. اما این سؤال خود حاکی از آن است که در عمل سیاسی، به ناگزیر، بعضی احکام فقهی باید حضور داشته باشد. کسانی سؤالاتی مربوط تر داشتند: مثلا آیا جایز است در محکمه ای حضور یابیم که قاضی آن نه تنها عادل نیست که حتی صهیونیست است؟ آیا می توان چنین سؤالاتی را نادیده گرفت و اگر نه، پاسخی که به چنین سؤالی داده می شود، ماهیتاً از چه نوع معرفتی است؟ فلسفه به این سؤال پاسخ می دهد یا فقه؟
وقتی بحث از ولایت فقیه می کنیم از سویی بحث ولایت را مطرح کرده ایم، که مقوله ای سیاسی است و از سوی دیگر، بحث فقه را. پس در نظام ولایت، فقه سیاسی هم ضروری است و هم راه گریزی از آن نیست. بدیهی است کسانی در این حوزه باید کار کنند و نظر دهند که با حوزه های معرفت سیاسی آشنا باشند و اگر کسی با اندیشه های سیاسی و دنیای سیاست آشنایی نداشته باشد و با دانش سیاست در حدی که دست کم، نظرات کارشناسی را دریافت کند بیگانه باشد، آنچه به عنوان احکام فقهی مطرح می کند، حکم تلقی نمی شود. اگر بپرسید تشخیص آن با کیست، به جرأت می گویم تشخیص آن با مخاطب است که حتی می تواند دانشجوی سال اول رشته علوم سیاسی باشد.
و اما این سه اصلی که در فقه سیاسی برای سیاست خارجی یک واحد سیاسی مبتنی بر اسلام استخراج شده، قبل از آن که مقوله ای فقهی باشد، از اندیشه سیاسیِ مسلمین در طی قرون و اعصار بیرون آمده و سپس به مقوله فقه راه یافته است و وقتی در اندیشه سیاسی حضرت امام می نشیند، در ترکیب با معارف دیگر تلألؤ و جلایی دوباره می یابد.
سخن دیگر در این باب، این که در ابتدای بحث هنگامی که از بعضی ویژگی های اندیشه حضرت امام نام می بردم، عرض کردم که جهان امروز هر آن، چیز نوی عرضه
[179]
می کند، اما دستاوردهای بشر امروز گاه فاقد روح است. لذا باید به این دستاوردها روح بخشید. به همین سبب، حضرت امام به دموکراسی به عنوان یک دستاورد خوب بشری توجه کرده اند و با طرح نظریه ولایت خواسته اند به این دستاورد، روح ببخشند. طبیعی است که این عبارت می تواند برای کسانی که اندیشه های سیاسی را مطالعه می کنند تعجب آور باشد. زیرا حق دارند به عنوان مثال سؤال کنند که چگونه می توان با نظریه ولایت، به دموکراسی سوئد روح بخشید; پس همین مثال می تواند این اندیشه را فقط به بخشی از جهان اسلام محدود کند. حال آن که اگر نظریه ولایت فقیه فقط در حوزه فقه اصطلاحی بررسی نشود، می تواند جهانشمول شود. چنانکه حضرت امام برای مخاطبان اولیه آن را به نحو کلامی و اصولی در چارچوب اسلام مطرح کردند ولی وقتی رهبری را به طور رسمی عهده دار شدند، خطابشان فقط جهان اسلام نبود و برخی از مخاطبان غیر مسلمان نیز رهبری ایشان را با جان و دل پذیرفته بودند. این بحث احتیاج به بسط بیشتری دارد که ان شاءالله در فرصت هایی مناسب به آن خواهم پرداخت. فقط در اینجا به اجمال عرض کنم که راه عملی این اندیشه را باید در بازنگری تفکیک قوا جستجو کرد. یعنی در داخل یک نظام سیاسی، قوا باید به مقننه، مجریه و قضائیه تقسیم شود و نخبگان فکری، خود قوه ای مستقل باشند. زیرا کم کم متوجه می شویم که تفکیک قوا خلأهایی دارد که که آن خلأها به نحو انحرافی پر می شود. مثلا سازمان «سیا» تا حدود زیادی مستقل از سه قوه فعالیت می کند و به نحوی بر هر سه قوه اشراف دارد و این انحراف بسیار بزرگی است که استقلال سه قوه را مخدوش و گاه دموکراسی را مهمل کرده است. حال آن که اگر خلأها را بتوان با نظریه ولایت روشنفکران و نخبگان پر کرد که می تواند ترجمان نظریه ولایت باشد، آنگاه این نظریه که ظاهر فقهی دارد در سطح جهانی قابل عرضه خواهد بود. و البته اگر در داخل نظام ما نیز فقها اجازه دهند که بحث نظریه ولایت از حوزه فقه اصطلاحی پا را فراتر بگذارد، خودِ نظام ولایت نیز مطلوبیت عام تری خواهد یافت.
* به نظر می رسد یکی از پیش فرض ها و ذهنیت های امام خمینی این بود که نظام بین الملل آکنده از کشمکش قدرت است و جنگ قدرت در آن حاکم است و اصولا ارزش های اخلاقی موضوعیتی ندارد. در عین حال تمایل به این وضع مشاهده می شود که نظام جهانی و دنیای سیاست، عاری از ابرقدرت ها و قدرت طلبی، و آراسته به اصول اخلاقی دیده شود. به نظر شما، دیدگاه امام خمینی رابطه میان واقعیت ها و آرمان ها و یا نسبت میان پدیده قدرت و اصول اخلاقی را در سیاست خارجی و نظام بین الملل .
[180]
چگونه می تواند تبیین کند؟
حضرت امام (ره) قدرت را علاوه بر جلوه جلال، جلوه جمال می داند; حال آن که اذهان به این سو منعطف است که قدرت فقط جلوه جلال است. عدالت را نیز جزء ارکان اصلی نظام هستی می شمارد. این جهان بینی وقتی به اندیشه سیاسی راه می یابد، به طور طبیعی پیوند قدرت و عدالت را که یک آرزوست مطرح می سازد. حتی برای ماکیاولی هم در سطحی نازل، پیوند بین قدرت و اخلاق یا عدالت مطرح بوده، اما چون چنین پیوندی در نگاه او ناپایدار جلوه می کند سیاست را به سوی قدرت متمایل می سازد و از عدالت که اخلاق زیرمجموعه آن است می گریزد. اندیشمندان سیاسی غرب، بویژه بعد از رنسانس، به این پیوند علاقه نشان داده اند و راهکارهایی نیز برای آن اندیشیده اند که از جمله این راهکارها، دموکراسی است. امروزه دموکراسی در میان اندیشمندان نیز از این حیث مورد نقد قرار گرفته که تن در دادن به تمایل اکثریت برای اقلیت عادلانه نخواهد بود.
در دنیای اسلام نیز از روز رحلت حضرت نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) قدرت به مصاف عدالت رفت و از وجه اندیشه سیاسی، کسانی که به خلافت میل کردند به اصالت قدرت معتقد بودند و کسانی که امامت را پذیرفتند به عدالت می اندیشیدند. در حقیقت از وجه اندیشه سیاسی، تفاوت ماهوی اهل سنت و شیعه در بینش آن ها نسبت به این دو مقوله (قدرت و عدالت) است. یکی از هنرهای حضرت امام (ره) این بود که توانست از پایگاه شیعی، که در طول تاریخ اصالت را به عدالت می دهد، به قدرت نظر کند. در حقیقت یکی از ظرایف اندیشه سیاسی معظم له را در این نکته باید جست که ایشان خلأ قدرت را در تاریخ اندیشه سیاسی شیعه پر کرده اند; همچنین تا حدودی خلأ عدالت را در نگاه اهل سنت. البته جهان اهل سنت در گذر قرن ها و در بعضی سرزمین ها، از لحاظ اندیشه سیاسی به شیعه بسیار نزدیک شده و حضرت امام موجبات نزدیکی بیشتر را فراهم کرده اند. اسلام گرایی در ترکیه، الجزایر، سودان و مصر خیلی به اندیشه عدالت با ویژگی های آن در مدینه فاضله آخرالزمان نزدیک است. حتی می توان گفت دموکراسی هند در اندیشه گاندی و نهرو بی تأثیر از اندیشه عدالت جویی جدید جهان اسلام نبوده است. اسلام در اروپا و آمریکا و شرق دور نیز بر خلاف بعضی تبلیغات سازمان یافته، اسلام غیر سیاسی نیست; اگر چه وجه عرفانی و گاه صوفیانه آن پر رنگ تر جلوه می کند. وقتی درون آن اسلام خواهی را می شکافیم عدالت خواهی شیعی موج می زند. در دهه های اخیر بسیاری از اهل سنت راجع به مدینه فاضله آخرالزمان کتاب هایی نوشته اند که مملو است از اندیشه عدالت جویی.
زمانی در ایران تبلیغ می کردند که مرحوم دکتر شریعتی سنی است و در میان اهل سنت تبلیغ می کردند که وی از آن نوع شیعه های غالی است که قتلش واجب است. اما شگفت آن که کتاب «حسین وارث آدم»، «شهادت»، «علی مکتب،وحدت، عدالت» و «فاطمه فاطمه است» در جهان اهل سنت بارها و بارها تجدید چاپ شده است و این که می بینیم رهبری حضرت امام را روشنفکران سنی مذهب انگلیس و فرانسه و آمریکا عاشقانه می پذیرند به علت آن است که شعار وحدت، شعاری توخالی نبوده و شیعه و سنی در اندیشه سیاسی، بسیار به هم نزدیک شده اند. شیعه توسط حضرت امام خلأ قدرت را پر کرده و اهل سنت در طول تاریخ آرام آرام با اندیشه عدالت خوگرفته اند.
و اما در مورد این که حضرت امام جهان را آکنده از قدرت و قدرت طلبی می بینند این ذات سیاست است و جز این دیدن تعجب آور می باشد. چرا که اصولا علم سیاست را به علم قدرت تعبیر می کنند و این که قدرت غالباً با اخلاق سرِ ستیز دارد نیز از کسی پوشیده نیست. می ماند آن که آیا برای پیوند اخلاق و قدرت، دست کم در اندیشه راه حلی یافته اند یا نه؟
به نظر من، عبارت «مأمور به تکلیف بودن» همان راه حلی است که واقعیت را به آرمان پیوند می دهد. امیدوارم مسئله مأمور به تکلیف بودن با اندیشه کلیسایی قرون وسطی یکی گرفته نشود; در آن اندیشه حکومت موضوع حق است و مردم موضوع تکلیف. اما در این اندیشه مردم ابتدا موضوع حقند و سپس موضوع تکلیف، و حکومت ابتدا موضوع تکلیف است و سپس موضوع حق.
نکته دیگری که در اندیشه حضرت امام با اندکی کاوش، به سرعت خود را نشان می دهد این است که بخشی از وظیفه نظام اسلامی را در سیاست خارجی تعقیب منافع ملی می دانند، اما معتقدند که با توجیه منافع ملی هرگز نمی توان حقوق ملت های دیگر را نادیده گرفت، حتی در جنگ. خوشبختانه ما در این زمینه بسیار رو سفیدیم و تجربه موفقی داریم که اگر هنرمندان ما همت کنند و فیلم هایی بسازند تا نشان دهد که در قرن بیستم هم می توان جوانمردانه جنگید، خدمتی بزرگ در جهت اخلاق سیاسی خواهد بود. یکی از مشکلاتی که نظام های سیاسی توسعه یافته دارند این است که در داخل مرزها، قانون، عدالت، حقوق و... را نهادینه کرده اند و دولت در مقابل هر شهروندی پاسخگوست، ولی در بیرون از مرزها، با توجیه منافع ملی هر کاری مجاز است و قانون و عدالت و حقوق نادیده گرفته می شود. بدیهی است در اندیشه سیاسی یک عارف، منافع ملی (به معنای اصطلاحی آن) آن قدرها ارزشمند نیست که دولتی حقوق دولت و ملت دیگری را نادیده بگیرد و عمل خود را در خُم منافع ملی تطهیر کند.
در سمینار تحول مفاهیم، یکی از نویسندگان در سیر تحول مفهوم منافع ملی به این نتیجه رسیده بود که این مفهوم در سال های اخیر جای خود را به مفهوم مصالح متقابل بشری داده است. اگر اندیشه سیاسی حضرت امام به طور روشن و با وضوح کامل این مفهوم را در دنیا متحول نکرده، دست کم با آن همخوانی دارد. هر کس با اندیشه سیاسی ایشان کمی آشنا گردد به سرعت متوجه می شود که مصالح بشری تأمین شدنی است. لذا باید بیشتر به مصالح بشری اندیشید. البته دولت تا حدودی در این مورد استثنا است. زیرا دولت ابتدا وظیفه تأمین امنیت و رزق کسانی را به عهده دارد که برای همین منظور، آن را برگزیده اند. با این حال دولت هم حق ندارد برای تأمین معاش اتباع خود ملتی دیگر را استثمار کند و یا به بهانه تأمین امنیت، حتی امنیت روانی دیگران را مخدوش کند. البته «ترهبون به عدوالله» را نیز نباید فراموش کرد و آن وقتی است که دشمن در حال اظهار دشمنی است.
فکر می کنم تا حدودی روشن شده باشد که این آرمان گرایی با روند جاری نظام بین الملل تطابق دارد. بر این اساس و با چند دلیل دیگر ادعا کرده ام و بر آن ابرام می کنم که نظم فعلی جهان اگر چه پیچیده تر از نظام های گذشته است، اما از هر نظمی که در این دو قرن اخیر وجود داشته انسانی تر است و اگر ترس نداشتم که مخاطب، متهمم کند که اغراق می کنم می گفتم قرن بیست و یکم با اندیشه سیاسی حضرت امام بیش از هر اندیشه ای سازگار خواهد بود.
* در تحلیل نهایی، تلقی امام خمینی را در باب نظام بین الملل، روابط میان کشورها در دنیای موجود، و این که عالم سیاست گاهی سراسر با نیرنگ و تزویر و فزون طلبی و جنگ افروزی تعریف می شود، چگونه تحلیل می نمایید؟.
* ابتدا بگویم که من چه تصوری از روابط بین الملل دارم تا بعد برسم به حضرت امام. اما چرا تصور من؟ برای آن که به گمانم اگر امام نبودند من از دنیا تصور دیگری داشتم. من بازیگران اصلی نظام بین الملل را در چهار کلیت جا داده ام:
1. کشورها; اعم از کشورهای قدرتمند و ضعیف، توسعه یافته یا در حال رشد، تمرکزگرا یا کثرت گرا و....
2. سازمان های بین المللی; اعم از دولتی، غیر دولتی و تلفیقی، و اعم از سازمان های علنی، مخفی و سرّی، و همچنین اعم از سازمان هایی با دامنه فعالیت محدود یا گسترده....
3. شرکت های چند ملیتی; اعم از شرکت های دولتی، خصوصی و تلفیقی، کوچک یا بزرگ، مخفی یا علنی، وابسته به تشکیلات مخوف برای تعقیب اهداف ناپاک یا صرفاً اقتصادی و برای کسب در آمد.
4. نخبگان; اعم از نخبگان سیاسی، فرهنگی، علمی، ورزشی، هنری و....
گمان می کنم حضرت امام هم همین طور به بازیگران نظام بین الملل می نگریستند. وقتی از تزویر و نیرنگ سخن می گویند، به عملکرد بعضی عناصر بازیگر توجه دارند و دست پنهان و آشکار آن ها را در شیطنت خوانده اند; وقتی حکم سلمان رشدی را صادر می کنند، بیش از آن که یک فرد بدبخت را هدف قرار دهند، گامی اساسی برای خنثی کردن همان نیرنگ بازی هایی برداشته اند که بعضی از سازمان های بین المللی مخفی و سری با همکاری برخی شرکت های چند ملیتی در پشت آن اعمال می کنند; و وقتی برای پاپ و گورباچف پیام می فرستند، فقط یک شخص را مورد خطاب قرار نداده اند و با چنین پیام هایی نشان می دهند که به آینده نظام بین الملل و بعضی عناصر بازیگر آن خوشبین هستند.
وقتی می گویند:«آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.» اگر این جمله تحلیل شود، در پشت آن این تئوری نهفته است که مگر فقط کشورهای قدرتمند و در رأس آن آمریکا صحنه گردان نظام بین الملل هستند; پس نقش سازمان های بین الملل چیست; و مگر نقش نخبگانی که در این دهکده جهانی و در این دنیای شیشه ای با دیگر ملل رابطه برقرار می کنند کم است؟ وقتی از تحریم نمی هراسند، درست است که به خداوند توکل کرده اند، اما در عالم سیاست باید می توانستند آن را به روش های معمول توضیح دهند. توضیحاتی که با کاوش در گفتارهای ایشان می توان دریافت این است که بعضی شرکت های چند ملیتی به دلیل تعقیب سود، تحریم را بی معنا خواهند کرد و آمریکا حتی با کمک غرب بر آن ها تسلط همه جانبه نخواهد داشت. وقتی اجازه نمی دهند که از سازمان های بین المللی بیرون بیاییم می دانند که این سازمان ها هویت مستقل پیدا کرده اند و این گونه نیست که در بست در اختیار قدرت ها باشند; و وقتی به بعضی از آن ها حمله می کنند می دانند که در صورت حضور فعال، انتقاد هجمه آمیز می تواند روندهای جاری آن را اصلاح کند.
گمان می کنم که پیکره اصلی جامعه ما در زمان حیات حضرت امام نسبت به نظام بین الملل، در سطح، نظری بسیار بدبینانه داشت و در عمق، نظری واقع بینانه; و این تحت تأثیر نوع برخورد آن حضرت با نظام بین الملل بود. ظاهر بدبینانه اش به این علت بود که نظام بین الملل ظاهراً دو قطبی می نمود و عرصه را بر دیگر ملل تنگ می گرفت، اما واقعیت آن بود که آن وضعیت قابل دوام نبود و روندها رو به بهتر شدن داشت.
حضرت امام و، به تبع ایشان، نویسندگان ما با وجود انتقادهای شدیدی که به سازمان های بین المللی داشته اند، نشان داده اند که از این سازمان ها انتظارات زیادی دارند و علاقه مندند که مراودات کشورها در سطح روابط دو جانبه باقی نماند و خود را تا سطح مراودات جهانی با محوریت سازمان های بین المللی بالا بکشد. اکنون نظام بین الملل چنین شده است و اگر چه شوروی از هم پاشیده و توازن قوا به نحوی به هم ریخته، اما رقیب سابقش به آن میزانی که تلاش کرده بر جهان تسلط بیابد، نه تنها موفق نبوده بلکه با ناکامی های فراوان مواجه شده است. حتی قانون داماتو را ابتدا شرکت های چند ملیتی که سهامدار اصلی آن ها آمریکایی بودند، نقض کردند.
هنگامی که به موضوعات اصلی و فرعی مطرح در نظم کنونی نظر می کنیم، می توان گفت که وقتی امام فرمودند انقلاب صادر شد، یعنی نظام بین الملل همان نظام بین الملل متصلب گذشته نیست و عرصه بازی فراخ تر شده، فضای تنفس برای ملت ها بازتر گردیده و موضوعاتی که مورد توجه قرار می گیرد، مسائلی انسانی تر شده است; چنانکه آپارتاید در این نظام از بین رفت، جمهوری های سابق شوروی در این نظام رها شدند، دیوار برلن در این نظام برداشته شد و حفظ محیط زیست در این نظام خود را تا سطح یکی از موضوعات مهم بین المللی بالا کشید.(1)
امام به تئوری توطئه توجه داشتند; البته این را نباید در اندیشه ایشان جای داد، بلکه جای اصلی آن در آراء سیاسی ایشان است. اما در عین حال، معتقد بودند که وجدان جهان برای پذیرش معنویت بیدار شده است و خفتگان را نیز می توان با تلنگری بیدار کرد. قبلا توضیح داده ام که نظم فعلی جهان را نظم سیال می دانم و گمان می کنم با آشنایی مختصری که با اندیشه سیاسی حضرت امام دارم آن را در این اندیشه کشف کرده ام. یکی از ویژگی های نظم سیال آن است که تغییرپذیری در نظام های حکومتی و روندهای بین المللی اصلی اساسی است و همچنین هر ملتی بیدارتر و هوشیارتر باشد در نظام جدیدی که در حال شکل گیری است، هم سهم بازی بیشتر دارد و هم سهم تأثیرگذاری بیشتر. وقتی ایشان دنیای مستضعفان را مورد خطاب جدی قرار می دهند می دانند که مؤثر واقع می شود و جهان امروز به آستانه ای از ارتباطات رسیده است که قدرت ها به طور مطلق نتوانند سد راه ملت ها شوند. دهکده جهانی که در بیانات ایشان با نظر مثبت دیده می شود، فقط یک واژه با یک مفهوم نیست، بلکه یک نظریه است، یک نوع جهان بینی سیاسی است که حضرت امام آن را پذیرفته بودند.
موضوعاتی که در نظم کنونی به میدان آمده همگی موضوعاتی انسانی تر از موضوعات نظم های گذشته است; «حقوق بشر»، «حفظ محیط زیست»، «خلع سلاح» و «تقسیم کار در تجارت بین المللی». طبیعی است تزویر و نیرنگ هم در دنیا هست. و این فقط در نظام بین الملل نیست، در داخل حکومت اسلامی هم هست. در میان همه اقشار هست، در کوچه و بازار هست، در حوزه های علمیه هم هست. تا وقتی شیطان هست، تزویر، دورویی و زشتی هست، اما درجه فراوانی آن نسبت به موضوعات دیگری که در نظام بین الملل مطرح شده از نظم های گذشته بیشتر نیست; البته پیچیده تر است. چرا که به تعبیر یکی از دوستان، «عمرو عاص های امروزی به کامپیوتر و ماهواره وصل شده اند» و باید در این میدان بازی کرد و به رغم آن که عرصه بازی در نظم سیال فعلی برای همگان فراخ تر از نظم های گذشته است نباید ساده لوحی کرد; و به قول همان دوست، نباید ابوموسی هایی را که حداکثر، چرتکه را می شناسند به مصاف عمروعاص های امروزی فرستاد.
* به نظر شما در یک دهه پس از انقلاب که امام خمینی هدایت و کنترل سیاست خارجی را عهده دار بودند، نوسانات و فراز و نشیبی را می توان در اندیشه و آراء سیاسی ایشان مشاهده کرد؟.
در آراء سیاسی، فراوان; ولی در اندیشه سیاسی فقط پخته تر می شدند. با قلبی مطمئن از دنیا رفتن، برای من این معنا را افاده می کند که تغییر روندها را در نظام بین الملل به چشم دیده اند و به درستی اندیشه خود، علاوه بر باور، یقین پیدا کرده اند. یک بار ایشان فرمودند «انقلاب صادر شد». این سخن از سوی یک زمامدار یک معنا دارد، از سوی یک اندیشمند سیاسی معنایی دیگر، و از سوی یک عارف معنایی ژرف تر. به هرحال در آراء سیاسی، فراز و نشیب ها کم نیست; البته نه به اندازه غالب زمامداران. بدیهی است فراز و نشیب در آراء سیاسی از صلابت یک اندیشمند نمی کاهد. اتفاقاً این فراز و نشیب ها که گاه در جمله هایی متواضعانه بر زبان آمده است، شخصیت سیاسی ایشان را دوست داشتنی تر کرده و اندیشه سیاسی شان را ماناتر. حتی وقتی می گفتند من اشتباه کردم، نه تنها کسی در صلابت اندیشه شان تردید نمی کرد، بلکه این اطمینان حاصل می شد که اگر در جایی، اشتباهی رخ می دهد و موجب گرفتاری شود، انسان با شخصیتی روبرو است که می تواند رفع اشتباه کند، حتی اگر این اشتباه از سوی خودش باشد.
در میان نامه هایی که از اطراف و اکناف عالم برای ایشان ارسال شده بود و در مؤسسه تنظیم و نشر آثار وجود دارد، نامه های بسیاری جلب نظرم کرد و یکی از آن ها که به این موضوع ربط دارد، این بود:«هیچ رهبری حاضر نیست تا مجبور نشود به اشتباهات خود اعتراف کند. اما شنیده ام تو داوطلبانه به اشتباهات خود اعتراف می کنی. پس می توان باور کرد که تو از آسمان آمده ای. از خدا می خواهم دنیای ظلمانی ما را به سخنان مردانی همچون تو، نورانی کند.»
نکته ای که در پایان می خواهم عرض کنم این است که به واقع، خلق و خوی ما و نظام اعتقادی و رفتاری ما در طول تاریخ، ما را به نوعی قهرمان گرایی و توجه به شخص سوق داده، بدون توجه به مؤلفه های بیرونی و محیطی که شخص با آن مرتبط است. ما به غلط، تمامی معایب و محاسن را متوجه شخص می دانیم و گویی تاریخ ایران، بویژه در صد سال اخیر، همچون صحنه تئاتری است که مجموعه ای از هنرپیشگان در آن ایفای نقش می کنند; ولی بتدریج همه حذف می شوند و در نهایت، یک نفر می ماند و ما وقتی به عقب بر می گردیم همه را در حول و حوش همین قهرمان تفسیر می کنیم. چنانکه در زمان رضاخان، مصدق و محمدرضا شاه این گونه بوده ایم و در زمان امام هم به همین ترتیب. بسیار مهم است که توجه کنیم آن چیستی و آن مؤلفه هایی که جامعه را فرا می گیرد، خارج از اراده سیاسی زمامدار و یا نظام سیاسی، جامعه را متأثر می کند. زمامدار هر گونه باشد، در ایجاد و پیدایش این مؤلفه ها نافذ نیست و تنها در شکل دادن و تشدید یا کند کردن آن ها مؤثر است. حال، خواه نظام جمهوری اسلامی باشد یا نظام سلطنت، این مؤلفه ها و سؤال ها یکسان است; گرچه پاسخ ها متفاوت باشد. شخص امام نیز متوجه همان سؤال هایی بوده که دیگران بوده اند، در عین حال که تفاوت هایی در اینجا وجود داشته است; یعنی امام ملاحظات مربوط به چیستی جهان کم تر برایشان اهمیت داشت و بیشتر مجذوب جهان سیاسی و خیزش عمومی و حیثیت و شأنی که مردم می توانستند داشته باشند، بودند.
مرجعیت نیز که یکی از ویژگی های ممتاز ایشان بود، نقش مراد بودن و پیر بودن به مفهوم عرفانی و مذهبی را در ایشان برجسته می کرد و پارامتر قدرت شخصیتی ایشان را مضاعف می ساخت. به علاوه، ایشان با توجه به موضوعات کلی تر، و ارائه شعارهای عمومی تر، از آسیب پذیری های بسیاری احتراز می کرد. می بینیم که در سال42، برخی راجع به اصلاحات ارضی شاه نکاتی را می گویند، ولی ایشان وارد این بحث نمی شوند. همچنین ایشان با اتخاذ برخی روش ها و یا قالب هایی که حالت حماسی داشت، خود را در رأس امواج سیاسی و اجتماعی ای که در جامعه به وجود آمده بود، قرار می داد و بعد سعی می کرد به کنترل امواج و پیش برندگی آن ها یاری برساند. شاید مسئله اشغال سفارت آمریکا، و یا مسائلی که در خصوص کارگران مطرح شد و سخنی همچون «خدا هم کارگر بود»، که از امام صادر گشت و توجهی که به قانون حمایت از کارگران نمود از جمله این موارد باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. در حاشیه لازم می دانم عرض کنم که اصل حفاظت محیط زیست امری کاملا مثبت است که با روح ادیان سازگاری بسیار دارد، ولی از این نکته نباید غفلت کرد که این موضوع برای شرکت های چند ملیتی بیش از خود مسئله اهمیت دارد. چرا که آن ها به بهانه حفظ محیط زیست می خواهند رکود اقتصادی خود را از بین ببرند. چرا که بازار تکنولوژی های گذشته به حد اشباع رسیده و حفظ محیط زیست بهانه خوبی برای تغییر تکنولوژی است. مثلا تصور کنید وقتی قرار باشد تمام سردخانه ها، یخچال ها، کولرهای گازی که گاز فرئون داخل آن ها لایه اوزن را از بین می برد تغییر تکنولوژی دهد، تا چه حد کار جدید و بازار مصرف جدید ایجاد می کند